plusresetminus
داستان

درخت مهربان

تاریخ انتشاريکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۰۷:۵۹
آن روز هــوای جنــگل بارونــی بــود. همــه خوشــحال بودیــم؛ مــن، مامــان کلاغـه، پلپلاســی خانــم و گنجشــک کوچولــو همــه و همـه خوشـحال بودیـم. ولـی درختـان قشـنگ جنگلمــان از همــه خوشــحالتر بــودن چــون بعــد چنــد مــاه بــا آمــدن ایــن بــاران یــک حمــام درســت حســابی می‌کــردن. قطره‌هــای بــارون بــه ســرعت مثــل حباب‌هــای تپــل بــه روی زمیــن می‌افتــادن.
کد مطلب: ۶۰
پرینت دانلود ارسال به دیگران
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما