plusresetminus
شهید

پای صحبت یک دوست

تاریخ انتشاردوشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۵۰
گزارش‌گر مجله‌ی کودک مسلمان بلوچ، امروز پای صحبت‌های یادگار یکی از شهدای مدافع سلامت استان سیستان و بلوچستان نشست. او پسر زنده یاد عصمت سربیشه‌ای و شادروان مسعود سرگزی هست و با وجود این‌که پدر و مادرش را به تازگی از دست داده، با ایمانی قوی و روحیه‌ای علوی‌گونه به سوالات‌مان جواب می‌دهد.
پای صحبت  یک دوست
خودت را برای خوانندگان مجله‌ی کودک مسلمان بلوچ معرفی کنی؟
نریمان زرگر، کلاس ششم هستم
 آیا تنها فرزند خانواده هستی؟
نه! یک خواهر دارم به اسم نگین که از من بزرگ‌تر است و امسال در کنکور شرکت کرده و با رتبه‌ی عالی در دانشگاه قبول شده.
 چه خوب، رتبه‌اش چند است؟
رتبه‌ی نگین 450 است که با توجه به محرومیت استان سیستان و بلوچستان، برای دانش آموزی که در این استان درس خوانده، یک رتبه‌ی فوق ممتاز است.
 از این‌که فرزند شهید مدافع سلامت هستی، چه حسی داری؟
به وجود مادرم که تا پای جان از بیماران پرستاری کرد، افتخار می‌کنم؛ هم‌چنین پدرم که برای خدمت به خلق خدا تمام تلاشش را می‌کرد.
 اگر حالا بخواهی به آن‌ها پیامی بدهی، چه می‌گویی؟
(با بغض) دلم برایشان خیلی تنگ شده است.
 آیه‌ای هست که می‌گوید: شهدا زنده‌اند و پیش پروردگارشان روزی می‌خورند. آیا این را درک می‌کنی؟
بله! حضورشان را در کنار خودم حس می‌کنم.
به قول سهراب سپهری «مرگ پایان کبوتر» نیست.
 از مادرت چه خاطره‌ای داری؟
مادرم پرستاری دلسوز بود و نه تنها برای من و خواهرم؛ بلکه برای همه‌ی مریضانش مثل مادر و خواهری مهربان بود. خاطرات زیادی از برخورد صمیمی او با بیماران و مراجعه کنندگان دارم مثل؛ دختر بچه‌ای که بعد از خوب شدن مدتی یک‌بار برای مادرم زنگ می‌زد.
 درباره‌ی خودت چه خاطره‌ای داری؟
روزی که برای اولین بار می‌خواستم به مدرسه و کلاس اول بروم، با محبت مرا از خواب بیدار کرد، لباس‌های مدرسه‌ام را که با کلی ذوق و شوق اتو زده بود، بر تنم پوشاند و برایم صبحانه آورد؛ مثل روزهای دیگر صبحانه را با هم خوردیم و باز هم شنیدم که می‌گفت: دلبندم! شیر بخور تا قوی و بلند قد شوی بعد دستم را گرفت، با هم به مدرسه ‌رفتیم و در طول مسیر برای بهتر شدن و چگونه درس خواندن، کلی با هم صحبت کردیم. یادش بخیر، بعضی وقت‌ها مادرم در حیاط خانه با من والیبال بازی می‌کرد.
از پدرت چه خاطره‌ای داری؟
 تا دلتان بخواهد مهربان و منظم بود. من هیچ وقت عصبانی شدن پدرم را ندیدم با وجود این‌که کارمند بانک بود و از صبح زود تا ظهر کار مردم را راه می‌انداخت و خسته می‌شد اما خستگی‌اش را به خانه نمی‌آورد و با لبخند و روی گشاده  به خانه می‌آمد و دوست داشت در رشته‌های رزمی مخصوصاً ووشو فعالیت کنم.
آیا در رشته‌ی ووشو فعالیتی هم داشتی؟
بله فعالیت داشتم حتی تا مرحله قهرمانی هم چیش رفتم و مدال طلا و برنز هم گرفته‌ام.
در پایان چه پیامی به بچه‌های هم سن و سال خودت داری؟
از آن‌ها می‌خواهم قدر پدر و مادرشان را بدانند و تا می‌توانند به آن‌ها خدمت کنند و احترام بگذارند.
 مواظب بیماری کرونا هم باشند و آن را جدی بگیرند.

 
کد مطلب: ۱۵۳
پرینت دانلود ارسال به دیگران
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما