plusresetminus
داستان

بازی سکوت

تاریخ انتشارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۸:۱۴
ننــه بلقيــس بــه پشــتي تکیــه داد؛ گــره چارقــد ملیلــه دوزی شــده‌اش را دور گردنـش سـفت کـرد و سـرش را بـه چـپ و راسـت چرخانـد؛ موهـای سـفیدش را کـه چـون پنبـه بـود بـا دسـت بـه زیـر چارقدش بــرد. مریــم کوچولــو دور خانــه میدویــد و بــرای خــودش بــازی میکــرد. ننــه بلقیــس پاهايــش را دراز كــرد، انگشــت دانــه را در انگشـتش گذاشـت و پارچـه را روی پایـش پهــن کــرد.
کد مطلب: ۴۸
پرینت دانلود ارسال به دیگران
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما